تقدیر و حکم الهی 3 – علاج آب آوردگی شکم
ومن یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شئ قدرا ( 1 )
و هرآنکسی توکل بر خدا کند ( پس بداند ) که او کفایتش کند .و همانا خدا بر آنچه (
امر و اراده و اقتضای رسیدنش نماید ) خواهد میرسد .و ( بدانید ) قرار داده است
خداوند برای هر چیزی قدری ( اجل و تقدیری ثابت و حتمی ) .
علامه زکریا بن محمد قزوینی ( ره ) از عمر بن یحیی علوی حکایت آورده است که : یک
کاروان بودیم که به راه مکه مکرمه میرفتیم و در بین راه یکی از مردان همراه کاروان
به بیماری آب آوردگی شکم (استسقا ) –مبتلا گردید نعوذ بالله . پس ما او را بر محمل
شتر قرار داده سوارش نموده به راه ادامه دادیم وهنوز چند فرسخی نرفته بودیم که
ناگاه تعدادی راهزن از اعراب ( بادیه ) یک قطار ( 2 ) از شتران که آن مرد بیمار بر
یکی از آن شتران بود را ربودند . ما نیز ناچار به حج رفتن خود ادامه مسیر دادیم .
سپس بعد از حج نمودن به کوفه برگشتیم و از تصادف روزگار او رادر شهر کوفه با بدنی
سالم و صحیح و سلامت کامل یافتیم پس با تعجب تمام احوال و داستان شفا یافتنش را
جویا شدیم . و او به ما گفت : وقتی آن اعراب ( بادیه ) قطار شتران را دزدیدند آن
شترها را به محل سکونت خود بردند که تقریبا در چند فرسخی از محل سرقت قرار داشت و
چون مرا بیمار و در حال ناشایست دیدند پس مرا در انتهای محل سکونت شان که جای ریختن
مدفوع حیوانات و ... بود انداختند . ومن نیز با آن وضعیت جسمی ، تنها آرزوی مرگ
میکردم . تا آنکه یک روز دیدم آنان یک افعی صید شده را از کیسه در آوردند و سر و دم
او را بریدند و بر زغال روشن قرار داده کباب کردند و شروع به خوردن شدند . پس با
خود گفتم این جماعت به خوردن چنین موجودی خطرناک و سمی عادت دارند لکن من با خوردنش
بلافاصله خواهم مرد و چه خوب است از این افعی بخورم و از زندگی و درد خودم راحت شوم
. پس آنان را صدا زده و مقداری گوشت از آن افعی طلب نمودم تا بخورم . و یکی از آنان
تکه ای بزرگ چند رطلی برایم بینداخت تا بخورم .و من نیز به امید مرگ شروع به خوردن
نمودم .و خوابی سنگین بر من مستولی شد . و پس از ساعتها چون بیدار شدم چنان عرق
شدید بر من حادث شد که خیس شدم و ناگاه اسهالی شدید مرا گرفت که در آن روز و شب بیش
از یکصد بار به تخلیه شکم و ( استفراغ ) مبادردت کردم .و چنان از من قوتی نماند که
گفتم این راه و مسیر مرگ من است و شروع به تشهد نمودن کردم و مکرر طلب مغفرت و
آمرزش خدا مینمودم . تا آنکه صبح دمیدن نمود و در شکم من چیزی نماند و احساس سبکی
شکم و زایل شدن درد آن را نمودم . پس از آنان غذایی طلب نمودم تا بخورم و آنان مرا
اطعام کردند و چون وضع من رو به بهبودی نهاد چند روزی نزد آن اعراب ماندم تا انکه
از صحت جسم خودم مطمئن گشتم . پس راه کوفه را از آنان جویا شدم و آنان مرا تا کوفه
بدرقه نمودند ( 3 )
نکات
مهم : اولا از کتاب عجایب مخوقات و غرایب موجودات علامه زکریا بن محمد قزوینی (800
– 682 ه ) چند نسخه موجود است که اینجانب دو نسخه آن را دارم یکی نسخه چاپ استان قم
و یکی نسخه خطی کتابخانه مونیخ که بصورت عکسی چاپ و فعلا در دسترس همگان است . و
چون بررسی نمودم نواقصی در هر کدام آنها یافتم از جمله همین داستان که فقط در نسخه
قم موجود است و اینجانب آن را ترجمه نمودم . دوم چون علامه در کتاب بسیار با ارزش
خود آثار البلاد و اخبار العباد بهنگام بیان شرح احوال شهر مکه به نام شریف ( سید )
ابو علی عمر بن یحیی علوی و فضایل و کمالاتش و واسطه شدنش در ارجاع حجر الاسود به
مکه ( 335 ه ) میگویند پس مشخص میشود که این حکایت نیز واقعا در کتاب عجایب موجود
است . لکن از نسخه دوم جا افتاده است که دلایل آن نا مشخص است . سوم اینکه این
حکایت را کمال الدین دمیری نیز در کتاب خود حیات الحیوان خودش نقل نموده است و این
مصداقی دیگر بر صحت حکایت است.
بررسی تقدیر : الف – از حکایت چنین میبینیم که چون کسی خالصانه در راه خدا قدم بر
دارد پس از لطف و کرم منان محروم نماند و راه چاره ای برایش مهیا میشود . ب – اینکه
چگونه مقدر شد این اعراب آن قطار را دزدیده و آن بیمار نیز جز آن شتران باشد . ج –
صید نمودن آن افعی در آن زمان خاص که موجب شفای بیمار گردد . و چندین مورد دیگر
.... ما را بر شناخت و اعتقاد بر مقدرات راسخ تر مینماید .
شیخ سعید مزرعه – شهریور 1393
1 – سوره طلاق آیه 3 .
2 – کلمه قطار امروزی ماخوذ از همان به قطار بستن شتران است .
3 – زکریا بن محمد قزوینی – عجایب الخلوقات و غرایب الموجودات ص 289 .