داستان اول: الف_ آيا گاهي فحش و ناسزا هم ميتواند موجب علاج باشد؟

منصور بن نوح را که والي ممالک خراسان بود وجع مفاصلي روي نمود که معظم اطباي آن زمان زبان به اعتراف به عجز از علاج آن گشودند،و بر قصور از تدبير آن عارضه اقرار نمودند.رأي ارکان دولت بر آن قرار يافت که با محمد زکريا رازي که راز دان قوانين علاج و اصلاح مزاج بود مشورت نمايند کسي به احضار او فرستادند،چون به کنار قلزم رسيد از رکوب سفينه تحاشي نمود،تا او را دست و پا بسته در کشتي انداختند،چون از دريا عبور کرده يه پادشاه رسيد انواع تدبيرات لائقه و تصرفات فائقه به عمل آورد و هيچکدام از سهام تدبير بر هدف مقصود نيامد،بيت:

از قضا سر کنگبين صفرا  فزود                    روغن بادام خشکي مي نمود

بعد از آن پادشاه گفت هر چند معالجات جسماني نمودم نفعي بر آن مرتب نشد،اکنون تدبيري نفساني مانده اگر از مزاولت آن نجاحي حاصل شود فبها،و الا يأس کلي خواهد بود

پس پادشاه را تنها به حمام برد و مقرر نمود که ديگري در نيايد و بعد از آن که حرارت حمام در بدن پادشاه مشتعل شد با کارد کشيده در برابر او آمد،و به انواع فحش زبان گشاد و گفت:تو فرمودي که مرا دست و پاي بسته در روي آب اندازند و به اهانت چندين فرسخ راه بياورند؟من نيز حالي به همين کارد از تو انتقام خواهم نمود.پادشاه رانائره غضب اشتغال يافت و بي اختيار از جاي برجست.محمد زکريا در حال بيرون دويد و مکنوبي با يکي از خواص سلطان داد و به ايشان گفت پادشاه را بيرون آوريد و به دستوري که اينجا نوشتاه ام عمل کنيد،و در حال بر مرکب تيزرو سوار شد و از خراسان بيرون آمد پس پادشاه را به همان طريق تدبير کردند و صحّت کلي يافت چه مواد بلغمي که سبب مرض بود به واسطه حرارت غضبي و مدد حرارت حمام تحليل يافت.و بعد از آن هر چند پادشاه او را طلبيد ملاقات ننمود و استذار کرد که هر چند صورت شتمي که واقع شد بنا بر مصلحت علاج بود فأما شايد که چون پادشاه تذکر آن فرمايد بر خاطرش گران آيد و از سلاطين به هيچ حال ايمن نتوان بود(1)

توضيح: اگر چه فحش و ناسزا نه فقط موجب نارضايتي روحي و گاهي حتي بيماريهاي نفساني لاعلاج است لکن بايد توجه کرد که حکيم حتماً تمام موارد را در يک معاني در نظر ميگيرد اگرچه از لحاظ عقلي و به ظاهر امر کاري بس ناپسند انجام داده است

                                                                                       نويسنده و محقق: شيخ سعيد مزرعه

__________________________________________________________________________________

1)ملا جلال الدين دواني _ اخلاق جلالي ص 168